Wednesday, May 31, 2006

ساحل


به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
درين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم دريا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست
****
خروش موج، با من مي كند نجوا
كه هركس دل به دريا زد رهائي يافت
كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت
*****
مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست
ز پا اين بند خونين بر كنم نيست
اميد آنكه جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افكنم نيست
*****
فریدون مشیری

2 comments:

Anonymous said...

نگران نباش عزیزم همه چی درست میشه

Anonymous said...

please,update your weblobg.
are you busy?